اشعارهای فلسفی مولوی

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه

بود؟

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم